سفارش تبلیغ
صبا ویژن























دو همدل

در حضور خارها هم میتوان یک یاس بود

در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود

می شود حتی برای دیدن پروانه ها

شیشه ها ی مات یک متروکه را الماس بود

دست در دست پرنده،بال در بال نسیم

ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود

کاش می شد حرفی از کاش می شد هم نبود

هر چه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود

 

بخند به دنیا

 روزی مجنون از سجاده شخصی عبور کرد

 مرد نماز را شکست و گفت مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم

 تو چگونه این رشته را بریدی مجنون لبخندی زد

 و گفت : عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم چگونه تو عاشق خدایی و مرا دیدی؟


نوشته شده در پنج شنبه 90/11/13ساعت 2:37 عصر توسط سمیرا وآرش نظرات ( ) | |


آخرین مطالب
» تاوان........
مدارا
نغمه
باغ پژمرده
دل تنگت نیستم اما......
خدا حافظ
آرش جان......
بی تو......
سادگی....
من صبورم اما....
سمیرای عزیزم.....
تقدیم به سمیرای عزیزتر ازجانم
تقدیم به آرش عزیزم.....
من باشم و تو باشی.......
ماه من.......
[همه عناوین(18)]

Design By : RoozGozar.com

کد موسیقی برای وبلاگ